عبدالصاحب ناصری:‍ [معلم عزیرم، سفرت به سلامت!]

✍ عبدالصاحب ناصری ـ ایلام 💠 نام: شهلا   💠 نام خانوادگی: محمدی   💠شغل : ‌آموزگار   💠 مدرک و رشتهٔ تحصیلی: لیسانس، آموزش ابتدایی   💠 سابقهٔ خدمت: ۲۹ سال   💠 واحد سازمانی: دبستان شهید پیرحیاتی   💠 پایهٔ تدریس: سوم ابتدایی   🦠 … کرونا، این میر‌غضبِ تاجدارِ ناخواندهٔ شرقِ دور، […]

✍ عبدالصاحب ناصری ـ ایلام

💠 نام: شهلا

 

💠 نام خانوادگی: محمدی

 

💠شغل : ‌آموزگار

 

💠 مدرک و رشتهٔ تحصیلی: لیسانس، آموزش ابتدایی

 

💠 سابقهٔ خدمت: ۲۹ سال

 

💠 واحد سازمانی: دبستان شهید پیرحیاتی

 

💠 پایهٔ تدریس: سوم ابتدایی

 

🦠 … کرونا، این میر‌غضبِ تاجدارِ ناخواندهٔ شرقِ دور، تن‌پوش سرخِ جباریتِ جلادان برتن کرده، در شیپور مرگ دمیده، اعلام وضعیت قرمز نموده و بر قامت بسیاری شهرها رخت سیاه اندوه پوشانده، دیگر نمی‌توان این یاغی عصیانگر را در پرده پنهان کرد!

در یک بدعت و سنت‌شکنی تاریخی، بازگشایی مدارس در قالب پروژهٔ مهر، ۱۵ روز به عقب کشیده شده، پانزدهم شهریور زنگِ فعالیت رسمی واحدهای آمورشی در غیابِ پرسشِ مهر مرسوم رئیس جمهوری و در حضور بزرگ‌ترین بلای دامن‌گستر قرن، آغاز می شود.

❇ خانم شهلا محمدی، آموزگار پایهٔ سوم دبستان شهید پیرحیاتی شهر ایوان، همچون هزاران معلم مجاهدِ فداکارِ گمنام، در سیاه‌ترین شرایط کرونایی و در حالی‌که شهرش از جملهٔ بحرانی‌ترین شهرها در استان و کشور است، در بستر شبکهٔ آموزشی دانش آموزان، کلاسی سرشار از مهربانی و فداکاری تدارک می‌بیند!

در غوغای پایان ناپذیر دهشتناک کرونا، کلاسِ خانم محمدی به مرکزِ علم آموزی و عاطفه‌ورزی تبدیل می‌شود.

✳ شاگردان بر دامنِ محبتِ آموزگارشان می‌نشینند، در آغوش امن آموزشش پناه می‌گیرند و از شانه‌های شکوهمند دانشش بالا می‌روند!

کلاس نیست که! کانون گرم مهر و فداکاری‌ست، جمعه، روز و شب و وقت و بی‌وقت، طفلانِ گریز‌پای از مشق و مدرسه را به مکتب می‌آورد.

خانم محمدی برای بچه‌ها می‌شود؛ مامان‌شهلا!

از بدِ حادثه، مهربانو مادرِ بیستِ کلاس، به کووید ۱۹ مبتلا و در بیمارستان بستری می‌شود!

اما مگر بیماری، مانع علایق و عواطف مادرانه می‌تواند باشد؟!

🌠 مادرْ شهلا، بر تخت بیمارستان، وصل به وِنچوری و در هنگامه‌هایی که راه نَفَس تنگ است، در بستر شاد، کلاس درس را ترک نگفته، بر تخت رفیع دل‌ها می‌نشیند و عضو مؤثر خانوادهٔ تمامی شاگردانش می‌شود!

روابطِ معلمی – شاگردی که اکنون جایش را به رابطهٔ مادری – فرزندی سپرده، سبب آنچنان پیوند عاطفی گشته که دل و دستان خانواده‌ها و دانش آموزان، برای سلامتِ مهربانو مادرِ فداکاری، همواره بر دامن دعا آویخته باشند!

🔰 متن زیر آخرین ویس (پیام صوتی ) خانم محمدی است که به عنوان متن املا برای شاگردانش ارسال نموده است:

«درس سوم،

آسمانِ آبی، طبیعتِ پاک!

هفتهٔ گذشته، دانش آموزان کلاس سوم، همراه آموزگار خود، برای گردش علمی به دامنهٔ کوهی رفتند. معلٌم، دانش آموزان را به چند گروه تقسیم کرد. او از آنها خواست خوب به اطراف نگاه کنند و هر چه را می‌بینند و می‌شنوند، یادداشت کنند و با همفکری یکدیگر، به صورت گروهی، گزارشی بنویسند.

انسان هم عادت دارد محیط زندگی خود را پاکیزه نگه دارد؛ امّا بعضی از مردم، فقط خانهٔ خود را تمیز می‌کنند و هر چه آشغال و زباله دارند، در کوچه و خیابان و جوی آب می‌ریزند. این کار باعث آلودگی شهر و بیماری دیگران می‌شود.

بوی پونه‌های وحشی و صدای دلنشین چشمه‌ای که در دامنهٔ کوه، روان بود، ما را غرق شادی و نشاط کرد.»

🌇 … امّا تو آموزگارِ فداکار! هفتهٔ گذشته، دل و جان دانش آموزان کلاس سوم و اولیای آنها را به بیمارستان بردی. آنها خوب به غمناکی خانواده نگاه کردند و به درسهایت خوب گوش سپردند و با همدلی، به صورت گروهی برای سلامتت دعا کردند.

معلم عزیز، همچنان بعضی، نه فقط به فکر خود و خانهٔ خود هستند و با زباله‌هایشان جامعه را آلوده و مردم را بیمار کرده اند، که به غارت انصاف و اخلاق هم پرداخته‌اند!

آموزگار مهربانی، خوش به حالتان که زیر سقف آسمانِ آبی، با طبعی پاک، کنار چشمهٔ روان، مستِ بوی گل‌پونه‌های وحشی، به شادی و نشاط ابدی رسیدید!

اینجا، آسمان شهر ما همچنان ابری است!

در فقدان قهرمانانِ بی نام و نشان تعلیم و تربیت؛ تو و همکاران عزیزم، خانم‌ها:

« زینب عبدی، سارا جعفری، پروین محمدی، ربابه ملکشاهی، آذر صالحی‌پور، … و آقایان: حیات‌الله احمدی، عبدالمالک رحمتیان، امان‌الله شرفی، بهروز زارع‌منش، مصطفی پرانه و…»

به جای گِله‌گذاری از مسئولان حاضر و سابق و اسبق، که روزگاری شما قلم در دست و کلام در کام و اندیشه در ذهنشان گذاشتید و حتی در سفر مرگ هم در خاطرشان گذر نکردید، من عذرخواهم! شاید آنان گرفتار مسائلی مهم‌تر از جان ما و شما بودند!

🌅 همکار مسافرم، به جای هر پیام تسلیتی، در پایان این یادداشت، پیام بی‌رنگ و ریای ِ قدرشناسی و دلتنگی‌های جاری از چشمه‌سار دلِ زلال شاگردت” هیمن “را تقدیم روح بلند تو و همهٔ معلمان فداکار وطن می کنم.

جمعه‌ ۱۳۹۹/۹/۷

عبدالصاحب ناصری ـ ایلام